بسم الله
یادداشت دوستی عزیز
خارم ولی به سایهی گل آرمیده ام (رهی). شاید شگفتآورترینهای زندگی ام، دوستانم بودهاند. به نظرم کمتر بیهنری در جهان به این اندازه دوستان هنرمند داشته است. یکیشان در دستودلبازی و کمگویی و گزیدهگویی نمونه است. چند باری در فروشگاهها دیدم برای نیازمندانی که پیرامون کالاها میچرخند، خرید کرده است. یکبار در همین اهواز در مغازهای بودم، معتادی وارد شد و خوراکی را به رایگان خواست. فروشنده پاسخش کرد، دوستم اشارتی کرد که هزینهاش با من. فروشنده گفت این آدم معتادست، پاسخ داد این معتاد، آدم است.
یکبار دیگر به فقیری پول فراوان داد و گفت شاید راست میگوید. گفتم اگر همه مثل تو فکر کنند، این فقیر یک شبه میلیاردر میشود، گفت اگر همه مثل تو فکر کنند او از گرسنگی میمیرد.
باری، در نداری هم لوطیمنش است و بخشنده. یکبار گفتمش در نگاه تو بهتر نیست هزینههای قیمه نذری را به نیازمندان بدهیم؟ خروشید که خردت کجاست؟ گفت و میدانم که او جشن نوروز را هم در اندازهی توان، زنده نگه میدارد، با خرید ماهی و سبزهای. گفت اینها سرمایههای مینویی ما هستند. اگر عید نباشد، به کدام بهانه شاد باشیم و خانه بتکانیم و گل بکاریم؟ نباید پنداشت که خرید یک سبزه، هزینهی نابخردانه است. به همین روند، زنده داشتن یاد کسی که با جان خود و همهی عزیزانش در برابر ستم ایستاد و تن به خواری نداد، ارزشمند است. با پارچهی سیاهی باشد، یا نذری و نیازی، یا مخزن آبی که بنوش به یاد حسین. «در مقامی که به یاد لب او مینوشند، سفله آن مست که باشد خبر از خویشتناش». سخنی نیست، اگر میخواهی نیازمندان را خوراک دهی، قربانیات را در محرم قرار بده، کودکان بیسرپرست را در محرم هم بپوشان و بنوشان و بگو به یاد کودکان حسین. گاهی یک آش نذری پختن و آشنایان و همسایگان را گرد هم آوردن و خاطرهی ماندنی برای کودکان از محرم ساختن، به اندازهی دهها کار نیک دیگر اثر دارد. گاهی یک عاشق راه حسین میشود مانند دلواری که یک تنه راه بر انگلستان بست تا غارت و قحطی دیگری، جان و مال و ناموس مردمان جنوب را به خطر نیندازد. دلواریها، کوچکخانها، امام موسی صدرها و. از پای همین سفرهها برخاستند.
در مقامی که به یاد لب او مینوشند/ سفله آن مست که باشد خبر از خویشتن اش. حافظ
درباره این سایت